روزنوشت سه شنبه
































دلنوشته های دخترمردادی

شکلک های شباهنگShabahang   سلام دوستای گلم خوبید؟

امروز ساعت10بیدارشدم فقط مامانم بیداربود ازتعجب نزدیک بودم خودمو فراموش کنم اخه مامان من هرروزصبح ازساعت 9که بیدارمیشه اول بامامان بزرگم بعد خاله و عمه و زندایی و...حرف میزنهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد ومن معمولابا صدای حرف زدن مامانم از خواب بیدارمیشم ولی امروز دیدم مامانم تو سکوت نشسته تا بیدارشدم دیدم بله برق ها رفته خلاصه اعصابم به هم ریخت شب هم خواب بدی دیده بودم دیگه کامل قاطی کرده بودم دیگه مامانم رفت طبق معمول خونه همسایه مون من هم اومدم پایین اهنگ گوش دادم   وخواهرم وداداشم بیدارشدند خیلی کلافه بودم بعد از یک ساعت جناب برق تشریف فرماشدند حالا ساعت 2شده بودمامان من هم خونه همسایمون من هم که گرسنه شده بودم رفتم از تو فریزر همبرگر در آوردم که درست کنم که مامانم اومد زود غذادرست کردومن هم نمازخوندم واومدم پای ایینه دیدم وای نزدیک یک ماهه گوشواره گوشم نکردم چون از طلا متنفرم وعاشق نقره وتیتانیوم تمام بدلیجاتم همیناست وسریع یک جفت گوشواره در اوردم وگوشم کردم خداروشکر سوراخش بسته نشده بود داشتم از نگرانی میمیردم بعدش رفتم نت و تو ف ی س وامین زنگ زد به مامانم گفته بود واسه فهیمه کیف گرفتم کلی ذوق ملگ شدم   
اخه عاشق کیف وکفش وساعتم  بعدش هم بابا اومد و وخوابید مامانمو وخواهرم هم رفتند بازار من هم میخواستم برم اما چیزهایی که میخواستم رونمیتونستم بخرم بنابراین من بیخیال بازار رفتن شدم واومدم پای کامپیوتروبعدش هم رفتم پایین اهنگ گوش دادم ویک غذای ساده درست کردم وفیلم دیدم بعدش مامانم اومدند فرم لباس خواهرم روگرفته بودند رنگش لیمویی وسورمعه ای بودخیلی ناناز ابجی من هم چون سفید وتپل خیلی بهش میومد خیلی دلم واسش میسوزه امسال سال اولشه میخوادبره پیش دبستانی امسال اولین سالیه که از لحاظ خودم ناراحت نیستم چون سال سومم و2سال دیگه باید مدرسه وقانون های مسخره اش رو تحمل کنم اما خواهر طفلکیم باید تازه این راهو بره اما به قول بابام واسه خودش تازگی داره دیگه ازش عکس گرفتم    وبه مامانم گفته بودم واسم شیرینی بگیرند خودم از چیزهای ترش خوشم میاد اما گاهی حوس شیرینی میکنم اونم شیرینی خشک از خامه متنفرم حالا اومدند یک شیرینی های مسخره ای گرفته بودند که حد نداشت بعدش فائزه دوستم زنگ زد اصلا صداشونشناختم وباهم حرف زدیم وبعدش شام خوردم ویکم درموردمدرسه حرف زدم واومدم پای نت تا وب رواپ کن که سریک مسئله کلی باعشقم دعواکردم وناراحتش کردم
حالا هر چی معذرت خواهی میکنم فایده ای نداره وبعدش هم فیلم ببینم ولالا

شب بخیر عشقای من دوستتون دارم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ سه شنبه 29 مرداد 1392سـاعت 22:22 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir